چهارصد و نود و چهارمین کوزه عسل
اولین باری که یکی از اهالی وبلاگستان رو دیدم وقتی بود که با مریمی قرار گذاشتیم. کلا که اشنا شدنمون خودش کلی عجیب و جالب بود اما اون روز هم خیلی هیجان داشت! خیلی حس عجیبیه وقتی تو از یه آدم فقط یه سری فونت می بینی، یه قالب وبلاگ، یه آهنگ و شاید حالا اگه خیل یپیشرفت کنی یه عکس!، اونوقت یک دفعه پا شی بری و با واقعیت سه بعدی اون آدم مواجه بشی! با صداش، لحنش، فرم خندیدنش، یا حتی راه رفتنش! فرقی نمی کنه آدم چند نفر رو اینجوری ببینه. همیشه جا می خوریم. فقط شدتش ممکنه تغییر کنه.
یکشنبه بعد از مدت هاااااااااااای مدید که به گیلاس قول داده بودم با هم بریم شهر کتاب نیاوران، به قولم عمل کردم و رفتم که با کمال اعتماد به نفس خودم رو به یه آدم دیگه که از من جز عکس خرس ندیده (!) نشون بدم!! طبق نظریه ی بالا کلا جفتمون تعجبات کردیم اما از اونجایی که من تجربه ی چندمم بود و گیلاس تجربه اولش، میزان تعجب اون با گردشدگی چشماش کاملا تناسب داشت!!
خوب واقعیت اینه که من خیلی با اینجا فرق دارم! اولا معتقدم طبق چیزی که قبلا گفته م آدما در اینجور روابط سن رو کمتر تخمین می زنن! مثلا گیلاس به من می گفت فکر می کردم کوچیک تری!! یا من تصورم از گیلاس یه بچه دبیرستانی بود!!
البته جالب ترین قسمت برخورد ما اونجایی بود که گیلاس زنگ زد تا ببینه من کجام و بعد که پیدام کرد اولین جمله ای که گفت این بود: چقدر صدات گنده س!!!!
بله خوب من در اینجا باید به اعترافی بکنم و اون اینه که بعد از اینهمه عمل جراحی روی صدام هنوز نتونسته م ذره ای ظرافت درش ایجاد کنم!
من معذرت می خوام!!
خلاصه داشتم می گفتم...مثلا من فکر می کردم گیلاس چهره شیطون تری داشته باشه اما خیلی خانوم و عاقل می زد! (من که گول ظاهرتو نمی خورم!
) یا مثلا من خودم خوب می دونم که ظاهر من مخصوصا برای کسایی که دفعات اولشونه منو می بینن یا خیلی عمیق توی زندگیم نیستن چقدر بی احساس و پسرونه س!! نمی دونم پطوری توضیح بدم. خوب یکی میاد اینجا رو می خونه می بینه تو موج های احساس من غرق می شه! در صورتی که توی واقعیت تا وقتی یه آدم واقعا قاطی زندگیم نشده باشه و واقعا من نسبت بهش اعتماد پیدا نکرده باشم حس خاصی جز شوخی و خنده بهش منتقل نمی کنم! یعنی حتی قربون صدقه های معمولی رم نمی رم! اینه که کسی اگه منو نشناسه فکر می کنم من چقدر از احساسات دخترونه جدام! جالبه که اینو گیلاس هم گفت! گفت: تو خصلت های مردونه داری!!! حالا منم یه غلطی کردم اینو به همسرزی گفتم از پریروز تا حالا بهم می گه احمد!!
آخه قرار بوده من پسر بشم ولی دختر شدم و زدم تو ذوق مامان و بابام!!! بعد واسه اسم انتخاب کرده بودنا...احمد!! کلا اصلا این خصلت های مردونه ی من از همینجا نشات می گیره!!
هیچی دیگه...مام رفتیم شهر کتاب و کلی چرخیدیم و خرید کردیم و بعد رفتیم پیتزا چمن پیتزا خوردیم و کلی از اینور اونور حرف زدیم ولی گیلاس امر کرده من از جزئیات ننویسم! بین یقه اونو بگیرین!! بعدش که دم خونه شون پیاده ش کردم، وقتی رفت یوهو حس کردم چقدر امروز بهم خوش گذشت! :) احساس کردم چقدر به دوستی نیاز داشتم که وقتمون رو بی دغدغه برای هم خرج کنیم. مرسی گیلاس خال مخالی آبله مرغونی !
پ.ن: تو فیس بوک با این ایمیل دنبالم بگیردین:
brown.bear63@gamil.com
پ.پ.ن: تو فیس بوک در کمال صداقت نوشته م: یه سوتی داده م تپل! بعد برادر همسری اومده نوشته : ما دیگه عادت کردیم!
تف به این شانس! اینم برادر همسر بود گیر ما اومد؟!
یکشنبه بعد از مدت هاااااااااااای مدید که به گیلاس قول داده بودم با هم بریم شهر کتاب نیاوران، به قولم عمل کردم و رفتم که با کمال اعتماد به نفس خودم رو به یه آدم دیگه که از من جز عکس خرس ندیده (!) نشون بدم!! طبق نظریه ی بالا کلا جفتمون تعجبات کردیم اما از اونجایی که من تجربه ی چندمم بود و گیلاس تجربه اولش، میزان تعجب اون با گردشدگی چشماش کاملا تناسب داشت!!




خلاصه داشتم می گفتم...مثلا من فکر می کردم گیلاس چهره شیطون تری داشته باشه اما خیلی خانوم و عاقل می زد! (من که گول ظاهرتو نمی خورم!



هیچی دیگه...مام رفتیم شهر کتاب و کلی چرخیدیم و خرید کردیم و بعد رفتیم پیتزا چمن پیتزا خوردیم و کلی از اینور اونور حرف زدیم ولی گیلاس امر کرده من از جزئیات ننویسم! بین یقه اونو بگیرین!! بعدش که دم خونه شون پیاده ش کردم، وقتی رفت یوهو حس کردم چقدر امروز بهم خوش گذشت! :) احساس کردم چقدر به دوستی نیاز داشتم که وقتمون رو بی دغدغه برای هم خرج کنیم. مرسی گیلاس خال مخالی آبله مرغونی !

پ.ن: تو فیس بوک با این ایمیل دنبالم بگیردین:
brown.bear63@gamil.com
پ.پ.ن: تو فیس بوک در کمال صداقت نوشته م: یه سوتی داده م تپل! بعد برادر همسری اومده نوشته : ما دیگه عادت کردیم!

برچسب ها: شهر کتاب نیاوران ، پیتزا چمن ، گردش ، دوست ، فیس بوک ،
آخرین ویرایش: چهارشنبه 1389/02/8 01:30