چهارصد و پنجاه و ششمین کوزه عسل
دیروز رفتم جای یکی از همکارا. سر چه کلاسی؟ آفرین! کلاسی که تا حالا نداشتم!!! اصلا نمی دونستم کتابه چه شکلیه! چه رنگیه! چه قدیه! مهناز طفلکی دو سه شب قبلش زنگ زد 2 ساعت واسم توضیح داد که اصلا روش تدریس این کتاب چیه و باید چی بگی و چه بکنی! حالا اینا چند ساله؟ 8 ساله- 9 ساله!!!! :|
من شاگرد انقدی زیاد داشتم اما اینا...اینا....وایییییییییییی! دیوونه شدم تو این 3 ساعت و بیست دقیقه!!! اصلا بلد نبودن بشینن!!! به یکی شون می گم : ثنا دفترت رو ببند کتابتو باز کن کلی کار داریم! حالا به انگیسی ها. تو تخم چشم من نگاه می کنه می گه: نمی خوام!!!! :| می خواستم با جفت پا برم تو چشاش!! فکر کن بچه فسقلی جای اینکه رودرواسی داشته باشه با تیچر مهمان زل زده تو چشم من!!! بی حیا!! :| تازه شم وقتی CEREAL رو بهشون درس دادم و بعدم که می خواستم HERE IS رو درس بدم بسته گندم جرقه رو که تعارف کردم بهشون همین ثنا ه با دست و پا و صورت و همه هیکل رفت تو بسته!!! حالا نخور کی بخور! :| آخر کلاس هم خیلی خوشحال بودن که من یه جلسه دیگه م می خوام برم سر کلاسشون!! :| کی بدش میاد خوب؟؟ یه معلم بیاد سر کلاس که نتونه بهت بگه بالای چشمت ابروه!! :|
برچسب ها: تیچینگ ، موسسه ، شاگرد ،
آخرین ویرایش: پنجشنبه 1388/11/1 22:52